دیزی میگردد درش را پیدا میکند
در زمانهای قدیم مردی عالم و دانا به شهری میرفت. در راه یک مرد عامی با او همراه شد. مرد دانا از او پرسید: «تو مرا خواهی برد یا من تو را؟» مرد فکری کرد و گفت: «چه سؤال احمقانهای اینکه دیگر من و تو ندارد. هر دو داریم
زمینه پیدایش
در زمانهای قدیم مردی عالم و دانا به شهری میرفت. در راه یک مرد عامی با او همراه شد. مرد دانا از او پرسید: «تو مرا خواهی برد یا من تو را؟» مرد فکری کرد و گفت: «چه سؤال احمقانهای اینکه دیگر من و تو ندارد. هر دو داریم میرویم.» دانشمند خاموش شد. پس از طی مقداری راه به قبرستانی رسیدند. دانشمند اشاره به گورها کرد و پرسید: «اینها مردهاند یا زندهاند؟» دومی باز سری جنباند و گفت: «امروز با چه مرد احمقی همسفرم.» مرد دوباره خاموش شد. به راه ادامه دادند تا نزدیکیهای شهر، دیدند که مردم شهر گندمهای سنبلهدار را در یک جا انباشتهاند. دانشمند از مرد پرسید: «مردم شهر این گندمها را خوردهاند؟» مرد گفت: «شما چقدر سؤالهای بیسر و ته از آدم میکنید، میبینید که همهاش اینجاست. اگر خورده بودند که اینجا نبود.» دانشمند دیگر حرفی نزد تا به شهر رسیدند و دانشمند مهمان آن مرد شد. مرد پیش زن و دخترش رفت و گفت: «امروز یک مهمان خل و دیوانهای به خانه آوردهام که حرفهای عجیب و غریب و بیسر و ته میزند.» دختر او که از عاقلترین دختران زمان خود بود از پدرش پرسید: «پدر جان مهمان چه سؤالهایی از شما کرده است؟» مرد گفت: «وقتی راه افتادیم از من پرسید که تو مرا میبری یا من تو را ببرم؟» دختر گفت: «منظورش این بوده که تو در راه قصه و حکایت خواهی گفت تا مشغول باشیم و رنج راه را حس نکنیم یا من بگویم؟» مرد انگشتش را گزید و تعجب کرد. دختر گفت: «سؤال دومش چه بود؟» مرد گفت: «وقتی به قبرستان رسیدیم از من پرسید اینها مردهاند یا زندهاند؟» دختر گفت: «منظورش این بوده که آنها نام نیک از خود به جا گذاشتهاند یا نه؟ اگر نام نیک از خود گذاشته باشند زندهاند وگرنه، مرده حقیقی هستند، مرد بیشتر تعجب کرد و سؤال سوم را گفت و دختر جواب داد: «منظورش این بوده که گندمها را قبلاً فروختهاند و پولش را خرج کردهاند یا نه؟» مرد شرمزده شد و پیش مهمان آمد و جواب سؤالها را گفت. مرد دانشمند پرسید: «جواب این سؤالها را چه کسی گفت؟» مرد جواب داد: «دخترم.» دانشمند از دختر او خواستگاری کرد و همان شب دختر را به عقد خود درآورد. وقتی مردم این قصه را شنیدند گفتند: «گو دوش دیغیر لائیب دو واغین تاپیب؛ یعنی دیزی میگردد درش را پیدا میکند.پیامها
1. انسان باید با همجنس و همخوی خودش دوستی و همنشینی داشته باشد.2. افراد همشأن و همخلق و خو بهتر میتوانند با هم معاشرت داشته باشند.
3. تو اول بگو با کیان دوستی من آنگه بگویم که تو کیستی. این ضربالمثل اشاره به یکی از آداب معاشرت دارد و دستور و توصیه به معاشرت با همشأن و همخوی دارد؛ زیرا که خلاف آن عذابی دردناک است.
ضرب المثل های هم مضمون
ـ آب آب را پیدا میکند، آدم آدم را.ـ آوازهخوان ماهی، قورباغه است.
ـ دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.
ـ سوراخ کج، میخ کج میخواهد.
ـ کور عصا را میجوید، آب گودال را.
ـ هلیله با هلیله، قند با قند.(2)
اشعار هم مضمون
پلید جفت پلید است و پاک، همسر پاک * ز جنس، جنس ندارد به هیچ رویْ گذر (قاآنی)کبوتر با کبوتر، باز با باز * کند همجنس با همجنس پرواز(3) (نظامی)
ریشه های قرآنی حدیثی
امام علی(علیه السلام): «کُلُّ امْرِءٍ یَمیلُ اِلی مِثْلِهِ؛ هر کس، به همانند خود گرایش دارد».(4)پینوشتها:
1. حسن ذوالفقاری، داستانهای امثال، تهران، مازیار، چ 2، 1385، ص 525.
2. غلامرضا حیدری ابهری، حکمتنامه پارسیان، قم، نشر جمال، چ 1، 1385، ص 343.
3. همان.
4. تمیمی آمدی، غرر الحکم و دررالکلم، تحقیق: سید جلال الدین محدث، تهران، دانشگاه تهران، چ 3، 1360، ح 6865.
/م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}